فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

بادکنک

  عروسک قشنگ مامان :   این روزها بیشتر از همیشه دوست دارم واست بادکنک بخرم.   بازی با ، بادکنک خیلی چیزا رو بهت یاد میده.   بهت یاد میده که باید بزرگ باشی اما سبک ،  تا بتونی بالا و بالاتر بری.   بهت یاد میده که چیزای دوست داشتنی می تونن توی یه لحظه ، حتی بدون   هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن.   و مهمتر از همه :   بهت یاد میده که وقتی چیزی را دوست داری ، نباید اونقدر بهش نزدیک بشی   و بهش فشار بیاری که راه نفس کشیدنش و ببنده ،     چون ممکنه برای همیشه از دستش بدی   ...
27 تير 1392

یه تفریح مادر و دختری

  دیروز هوای مشهد خیلی خیلی گرم بود.هر چی بگم کم گفتم.. توی فاصله محل کار تا خونه با اینکه کولر ماشین روشن بود ولی انگار که نه انگار و من با سرعت هر چه تمام می اومدم تا زودی برسم خونه ....غافل از اینکه این گرمای آخر تیر ماه  اونقدر زیاده که کولرای خونه رو هم جواب کرده بود..... بابایی سر کار بود و من ودخملی داشتیم باهم حرفهای مادر و دختری میزدیم و از گرمای تابستون حرف میزدیم که یهو تصمیم گرفتیم با هم بریم حموم...نشستم حساب کردم دیدم پارسال توی همچین روزی حموم 10 روزه گی آندیا بوده و حالا حموم 1 سال 10 روزه گی...حاضر شدیم و از نبودن بابایی سوء استفاده کردیم و مادر و دختر راهی حموم شدیم و ...
23 تير 1392

واکسن یک سالگی آندیا

  سلام دخمل قشنگم ، عزیز مامان امروز موعد واکسن یکسالگیت بود البته با یه کم تأخیر آخه هفته پیش  تولدت بود و نشد که بزنیم چند روز بعدش هم که رفتیم اون خانومه مرکز بهداشت گفت یکشنیه 23 تیر ببرمت و از اونجایی که من امروز سر کار بودم این مسئولیت خطیر به گردن خاله فرزانه افتاد ...هرچند که اصلا و ابدا دوست نداشت تنهایی بره ، اما دیگه چاره ای نبود ومن با اینکه سر کار بودم اما همش دلم پیش تو بود مامانی......و مرتب به خاله زنگ میزدم تا اینکه آخرین بار گفت واکسن و زدن و دارین میرین خونه و دخمل ناز مامان اصلا گریه نکرده. قربونت برم مامانی که اینقدر صبوری و خانوم . پس امروز حسابی بهانه گیری کن که ب...
23 تير 1392

تابستانی که با وجود تو گرمتر میگذره

  سلامی به گرمای تابستان/به روزهای در کنار تو /همراه و همنفس با تو این روزا داره به سرعت هر چه تمامتر میگذره...مثل برق ، مثل باد اما انگار خونه ما امسال نسبت به سالهای قبل گرمتر شده....چرا؟؟؟؟؟؟؟ سه حالت داره یا زمین داره هی گرم و گرمتر میشه ، یا کولر خونه رو خوب سرد نمیکنه ، یا آندیا به خونمون اضافه شده.... کدومش؟؟؟؟؟؟؟؟ معلومه آندیا به خونمون گرما داده..... از چی بگم؟؟؟  از کجاشروع کنم؟؟؟ این روزا اینقدر راه میره که اگه یه کیلومتر شمار به پات ببندم ، از شدت راه رفتن تو منفجر میشه.. هی راه میری ، هی می افتی..چه پشتکاری هم داری مامانی باز دوباره پا میشی وادامه میدی...کاش بزرگم شدی ای...
21 تير 1392

تولد یک سالگی آندیا

    آی دنیا خبر خبر دخمل مامان یک ساله شد   دخترم یکسال شد.خودم هم باورم نمیشه که من یک سال دخترم رو بزرگ کردم ......     کودک آسمانی من، امروز .... عجب روزیست . سالروز آغاز تو . آغاز بودنت،آغاز آمدنت ... عجب روزی است امروزفرشته کوچک من . پر از شوقم برای امروزت برای تولدت .... برای 1 ساله شدنت . برای مادر شدنم . برای پدر شدن پدر بی نظیرت آخ که هرچه بگویم کم است برای امروزت بزرگ شدی کوچک لطیفم . یک ساله شدی دخترکم مبارکت باد این روز . روز زمینی شدنت . روزی که خدا از بین صد ها هزار فرش...
16 تير 1392

یاد اون روز بخیر

  وای مامانی نمیدونی چقدر کار دارم که هنوز انجامشون ندادم ...الام که دارم مینویسم تو هنوز خوابی .ساعت 8 صبح 12 تیر ماهه به عبارتی یک روز دیگه به تولدت مونده.... زودتر پا شدم تا ژِله ها رو درست کنم....واسه ژله خرده شیشه... دیشب تا دیر وفت با نگین و نیلوفر و خاله داشتیم خونه رو تزئین میکردیم و تا دیر وفت بیدار بودیم.... بگذریم از این حرفها داشتم کارامو میکردم یه هو یاد پارسال این روزام افتادم.....گفت بیام زودی بشینم یه چند کلمه باهات صحبت کنم و رفع زحمت کنم...... آخی یادش بخیر............. پارسال این روزا دیگه ساک خودم و تو رو واسه بیمارستان بسته بودم و حسابی دلهره داشتم هر چی از این اضطرابم ب...
12 تير 1392

شمارش معکوس

  سلام و هزار تا سلام به همه و مخصوصا به دخملی ناز مامان و 1000 تا معذرت بابت اینکه این روزا اینقدر دیر دیر آپ میشم...آخه داریم به روز تولدت نزدیک میشیم مامانی.... یه تولد کوچول موچولو هم میخوایم واست بگیریم اونم با تم کیتی ....... تمام عکسها و شر شره ها رو خودم واست طراحی کردم عزیز مامان و یه روزی هم با ، بابایی رفتیم خیابون راهمایی و چاپشون کردیم ......نمیدونی وفتی آقاهه عکسها رو ازشون پرینت میگرفت من چه ذوقی میکردم.... و خلاصه واسه همینم یه خورده این روزا سرم شلوغه......معذرت میخوام مامانی پنجشنبه یعنی 13 تیر تولدته و قول میدم  فرداش با عکسهای خوشگل و موشکل بیام..... امیدوارم مراسم اون ش...
10 تير 1392
1